سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو تا مطلب در حرم،ولی و بابا و کودک - حاجی بازاری


نویسنده : حاجی بازاری
دو تا مطلب در حرم،ولی و بابا و کودک

یک : امشب بین نماز مغرب و عشاء ،لم داده بودم به ستون و داشتم مثلا ذکر می گفتم
یه حاج شیخ از راه رسید و کوچولوش رو سپرد به من و رفتش که عباش رو از دم در بیاره
بچهه همچین که چشم باباش رو دور دید و دستش از دست باباش جدا شروع کرد به گریه کردن و اوضاع رو بی ریخت کردن
منم هی بگو عمو جون و فدات بشم و موبایل بیارم بیرون و بچه رو با دوربینش سرکار بذارم و ازین چیزا اما اندکی از گریه اش دست بر نداشت تا باباش رسید ،ولی عجب اشکلی می ریخت ها ؛کلی لذت بردم ازون اشکای بی ریا و صادقانه
نکته :
شیعه هم مثله همون بچه هستش که اومده تو این دنیای وا نفسا ، اولش که اومد دادنش دست ولیش و بعد گفتن بمون باهاش ولی چن تا فرق کرد این مساله با بالا :
بچه ی بالایی به من اعتماد نکرد ،چون من غریبه بودم ولی با اینکه کلی واسش ناز کردم و باهاش بازی کردم و لبخند زدم ولی اون دست از گریه ور نداشت ، ولی ما اینجوری هستیم؟ واقعا گول نمی خوریم؟

بچه ی بالایی همین که باباش رفت شروع کردش به گریه کردن ، حالا ما که مولامون رفته اشکامون کجاست؟ واقعا اصلا حس می کنیم که مولایی و آقایی هست یا نه؟ اگه هست تاثیرش و بود و نبودش در رفتارمون چقده ؟
بچهی بالایی همین که باباش اومد یه نموره آروم گرفت ولی گریش بند نیومد ،این از عشق به باباش بود و گریش هم به خاطر تنبه باباهه بر زمانی که نبوده و بر کودکش سخت گذشته !!! ما در نبود آقا چه می کنیم و وقتی اومد آیا اون قطرات اشک بر گونه هامون دیده خواهد شد؟
همیشه این مثال رو شنیده بودم اما امروز لمس کردم وجود کودکی و کودک درونم را ....




نوشته شده در یکشنبه 87/1/11 ساعت ساعت 9:49 عصر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نصیحت دوستانه
به سوی خدا
[عناوین آرشیوشده]